Sunday 10 November 2013

ترجمه فارسی مصاحبه شاهین نجفی با tehran bureau

سالها قبل از اینکه فتوای مرگ بر علیه شما صادر شود ترانه ای به یاد فریدون فرخزاد خوندید که میگفت “آخه زندگی‌ تو راه تو پر درد سره، قدم تو راهی‌ که لحظه لحظه خطره. اصلا من گوسفندم، بذار چشام رو ببندم، من اهل سیاست نیستم، ببخش شرمندم.” واضح است که خود به هشدار این ترانه توجه نکردید و شاید هم در اینجا “گوسفند” و “شرمنده” منظور از خود خواننده نیست. آیا
جدالی درونی‌ وجود دارد بین شاهین نجفی سلحشور و شاهین نجفی که آرزو می‌کند میتوانست گوسفند وار زندگی‌ را بگذراند؟



دقیقا.در باور من کسانی به صورت تاریخی، منتخبند برای شیپور بودن.عموما هم سرنوشتشان به درهمشکستگی و طردشدن وخودویرانگری ناشی از عذاب های نازل از ناکجاآبادهای ذهنی می انجامد.می توان لیستی بلند بالا را ردیف کرد.در باور من انسان برای تفکر زاییده نشده است.انسان دچار تفکر شده است وآنان که به زندگی روزمره می پردازند و در آن می مانند طبیعی تر و نزدیک تر به انسان-حیوان غریزی ذهن من هستند.از این روی به گوسفندواری، نباید پوزیتیویستی نگاه کرد.درست یا نادرست،بد یا خوب موضوعیت ندارد.بحث بودن یا نبودن است.من بارها تلاش کردم که دیگر شعر و ترانه ننویسم و این بیماری را رها کنم.مانند بسیاری دیگر دچار سطحی از زندگی شوم که بدون خطر و بی دردسر باشد.می توان کتاب خواند و حتی درگیر هنر و ادبیات بود و فیلم ساخت، اما معضل نبود.من در مقام غده ای سرطانی ام که یا باید آن را از بین ببری و خفه اش کنی یا بزودی سرتاسر بدن را فرا می گیرد.سرطانی بودن برای یک تاریخ و فرهنگ لزوما شجاعت نمی خواهد. من اگر چیزی جز این باشم،معنی وجودی ام زیر سوال می رود و با آپاندیس اشتباه می گیرند مرا و زمانی دیر یا زود بی مصرفی ام را جراحی می کنند.من دیگر درد مشترک نیستم. من خود دردم.



جالب توجه است که در میان کارهای هنری ناگهان به تنظیم زندگی‌ نامه ای مختصر در مورد /کورت /کبین پرداختید. شخصیت هنری او از شهرتی که بدست آورده بود در عذاب بود تا حدی که گاه به دوربین تلویزیون تف میانداخت و هواخوهانش را مورد اهانت قرار میداد، تا حدی که شاید به مرگش انجامید. در زندگی‌ هنری خود چه کشیدید که باعث شد به مطالعه زندگی‌ /کورت /کبین بپردازید؟


آن زمان پروژه ای بود که برای یک رادیو کار می کردم.اما کوبین ،گویی من بودم در دهه نود میلادی.من کوبینِ کودک را می دیدم که بی هوا بر سر و روی جهان و تمام بازی ها و شعبده هایش تف می انداخت. من بکارت او را دوست داشتم و با خودم قرار داشتم که با او و بقیه دوستان کلوپ ۲۷ ساله ها، در ۲۷ سالگی هم خانه بشوم، که نشد و نخواستم،چون هنوز گمان می کردم که کارهایم را انجام نداده ام.چگونه توضیح بدهم که چه کشیده ام؟در ایران و برای ایرانی ها هنرمند بودن،آن هم هنرمند از این زاویه،یعنی روی میخ دویدن.



از طرفی‌ شیعیانی که از ترانه “نقی‌” رنجیده اند شعار مرگ شما را میدهند، از طرف دیگر انتقاد‌های تشر انگیز شما از دو رویی سیاسی اصلاح طلبان، روشنفکران و فمینیست‌های خارج از کشور باعث شده که شمارا در رده همیاران خود نپندارند. در غیاب از وطن و دوری از خانواده همدردان و همفکران را از چه طبقه اجتماع ایران می‌بینید؟



من در بسیاری از کارهایم به هیچ طیف و گروهی رحم نکرده ام .در عین حال از هر طیف و مسلک و جریانی دوستانی دارم غیر قابل تصور. تقسیم بندی مخاطبان دیگر زیاد جالب نیست. با کارهای من ، دانشجویان مقاطع مختلف به شکلی ارتباط برقرار می کنند و کف خواب های خیابان تهران وشهرستان های دورافتاده و روستاها به شکلی.در من چند شاهین است که هر کدام از اینها را تجربه کرده است. از دانشگاه و محیط های روشنفکری گرفته تا همنشینی با طردشدگان و بزهکاران و افراد عادی.شک من به جامعه شناسی تئوریک از همین روی است،زیرا تا وقتی در ساحل قدم نزده باشی نمی توانی از داغی ماسه ها حرف بزنی.



شش ساله بودید که پدرتان فوت شد و فقط مادر شما را بزرگ کرد. در ترانه “بگا مگا” با مادر گفتگوی دارید که شاید راست میگفت بهتر است راهی‌‌ کم ماجرا‌ تر در پیش بگیرید. آیا هیچگاه او استعداد هنری شما را تشویق میکرد؟ تا چه حد هنر شما را درک میکرد؟ اگر مادر نبود، چه کسانی شما را تشویق به ادامه کار میکردند؟


تشویق؟نمی توان اسمش را تشویق گذاشت.مادرم همیشه تاکید می کرد که کتاب برای مغز من مضر است.مادر من سعادت را در آرامش می دید. مادر من نمونه ی یک ستم تاریخی بود که سرگذشت اش را پذیرفته بود.نه او که تمامی اطرافیانم هنر را در حد تفریح و زیبایی می فهمیدند .از همین روی شعرگفتن های ابتدایی من در نوجوانی تشویق می شد و زمانی که بعد از ۴ سال در هجده سالگی درگیری هایم تغییرات اساسی پیدا کرد ،نگران من و شعرهایم شده بودند.



در ترانه “ما مرد نیستیم” بدیهیست که نسبت به وضعیت مادر خود دید اجتماعی داشتید و موقعیت او را درک میکردید. چه مقدار از ترانه‌های ضد مرد سالاری شاهین نجفی از زبان مادر است؟ چه تجربیات خانوادگی این حقایق را در بینش شما قرار داد؟



مادر من دچار مردی شده بود که حدود بیست سال از او بزرگ تر بود و او را به زور به عقد او درآورده بودند. یعنی پدر من عکسی داشت که مادرم را در نوزادی در آغوش گرفته بود.آنها اقوام دور هم بودند.یک زندگی به شدت تراژیک.پدر من انسانی نظامی و با دیسپلین های خاص و به معنی دیکتاتور بود.من از پدرم چیز زیادی به خاطر ندارم اما خواهران و برادرانم به اندازه ی کافی از او گفته اند.اهل شعر و خوشنویسی و آواز بود،اما زن برای او از حد کلفت بیشتر نبود.من تمام این تاریخ را در شیارهای صورت مادرم می دیدیم.جز این در مجموع مگر می شود در ایران باشی و نوع رفتار مردان با زنان را تجربه نکنی و بعد به خارج از کشور بیایی و تازه بفهمی که زنان ایرانی در چه اوضاعی بودند؟از همین روی من همیشه می گویم که جامعه آلمانی مرا دوباره تربیت کرد.به من گفت که زن چیزی ست که باید دوباره بشناسمش.




آیا انتقادتی که به مرد ایرانی می‌کنید گاه در مورد خود نیز صادق می‌بینید و متوجه میشوید…و یا در گذشته صادق بوده؟ نمونه‌هایی‌ بیاد دارید که بتوانید با ما در میان بگذارید؟



دقیقا.من در بیست سالگی به شدت دچار نوعی نگاه به زن بودم که گویی موجودی ست که برای رفاه حال من به وجود آمده.زن یک موجود سطحی و بی بنیه و ضعیف بود برای من.من در اروپا فهمدیم که سکس یعنی چه.که زن چگونه می تواند بیشتر از من لذت ببرد. که چگونه زن می تواند مرد را همچون یک عروسک در سکس به بازی بگیرد.زن فلسفه می خواند.زن موسیقی را می بلعد.نقاشی می کشد .موتور سیکلت سوار می شود و تا خرخره مشروب می خورد و می تواند مست کند و صورتت را بنوازد. به یاد دارم زمانی که در بیست سالگی عاشق یک دختر شدم اولین صحبت های منطقی مان درباره ی نظرات من درباره ی نوع لباس و غلظت آرایش و ساعت های رفت و آمد به بیرون و بلند خندیدن و این مزخرفات بود.گاهی برای تمام آنچه بودم و بودیم شرمنده ام.




از ترانه‌های شما پیداست که کودکی را در فقر نسبی‌ گذراندید. آموختن موسیقی‌، خرید گیتار، سیم، ٔنت یا موسیقی‌ ضبط شده در این شرایط باید مشکل بوده باشد. از کجا آوردید که استعداد موسیقی‌ خود را به ثمر برسانید؟


ما خانواده ای متوسط بودیم که پس از مرگ پدرم سختی های خاص آن زمان را کشیدیم.ما بودیم و حقوقی که از پدرم مانده بود.اما هر چه بزرگ تر شدم زمان هم از جهت مالی به نفع من تغییر کرد و از همین دوران یاد گرفتم که در پول خرج کردن شلخته نباشم و لباس و ظاهر و..برایم در اولویت نباشد و یادبگیرم که همیشه خطرفقر آدمی را تهدید می کند. من از همان دوران سخت و قوی شدم.زمانی بود که شب ها به صورت خصوصی گیتار تدریس می کردم و روزها همان پول را در کلاس های سلفژ و هارمونی آموختن، خرج می کردم.تمام خرج من تنها برای کتاب و ساز و سینما وسیگار بهمن بود و از شما چه پنهان، حلیم و جگرو کله پاچه هم دوست داشتم.نه خرج زیادی برای ادکلن و لباس داشتم و نه پارتی و تولد و کافی شاپ رفتن، زمان و پول مراهدر می داد.




به تعبیری دین و هنر بر سر روح انسان در رقابت هستند. در مصاحبه‌ای گفته اید که جنبه زیبا شناسی‌ اثر بر مفهوم آن غلبه دارد. به نظر شما در دین هم زیبا شناسی‌ در کار است و کاربرد دارد؟


یقینا . اصلا نگاه من به عهد جدید و قدیم (بایبل) و قرآن و گاتها به همین شکل است.من فنوتیک زبانی قرآن را دوست دارم و هنوزهم می توانم تحت تاثیر صدای “شهید القراء شیخ محمد منشاوی” که زمانی مقلدش بودم قرار بگیرم.این تنها ربطی به دستگاه های غرب و صدای محزون خواننده ندارد بلکه هم معنا و تجانسی که در قرآن هست،به عقیده من زیباست.مشکل اینجاست که من یاد گرفتم بی اعتقادی و بی ایمانی ام تداخلی با نظر زیبایی شناسانه ام پیدا نکند.برخورد ما با متون اساطیری هلنی و رومی نیز می تواند اینگونه باشد و پل ریکور نمونه ی خوبی از فلاسفه ایست که با این منظر به اساطیر دینی نگاه می کرد.من چندی پیش درگیر نماد ها و نشانه های مکتب مانوی بودم و به غایت لذت می بردم از قصه های اساطیری مانوی که چگونه از ذهن نا آموخته و کودکانه بشر شروع می شد و گاها به پیچیده ترین شکل های آفرینش ختم می شد.




در ترانه “تو از م بدت میاد” می‌گوئید “تو از م بدت میاد حق داری چون کسی‌ مث من از زشتیا تو چشات نخوند.” در تاریخ هنر ایران چه کسان دیگر را در داغی آتش انتقادی تحسین می‌ کنید؟


فکر می کنم صادق خان هدایت اینگونه بود.شاملو و فروغ هم هرکدام به نوعی در این راه بودند.فکر می کنم در بسیاری از هنرمندان ایرانی ما این حس اعتراض مبنایی به هستی هست و فقط تفاوت اش در شدت اش است.




شما از طرف افراط گران مذهبی‌ تحت خطر جدی قرار گرفته اید ولی‌ در خطاب به آنان گفته اید، “با شاهین کل کل نکن جون سید.” این حرف به این منظور که ترانه‌های شما شاید بتواند از کتب دینی بیشتر هواخواه داشته باشد. ولی‌ در جدالی که بین تعصّب مذهبی‌ و هنر راه افت هنرمند نمی‌تواند فتوای مرگ دهد و او خلع صلاح به کارزار میرود. چه می‌توان کرد تا رقابت برابر تر شود؟



در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود(ابتدای عهد عتیق”کتاب آفرینش”).جنگ ما از همین جمله ی آغازین عهد عتیق آغاز می شود.متون مقدس، هستی و آفرینش را به “الست” و فرمان “باش” و “شد” تقلیل می دهند و این از جهات اسطوره ای ایرادی ندارد، اما وقتی قرار بر بازآفرینی آن در زندگی انسان باشد، اختلاف هنر و دین اغاز می شود.سلاح ما در ابتدا مشترک است.”کلمه”. اما دین سیاسی شده یعنی نگاه مذهبی تمامیت خواه، وقتی دیگر با کلامش نمی تواند تاثیر گذار باشد،دست به شمشیر می برد.مانی دست به شمشیر نبرد و چه شد؟اگر محمد به مکه حمله نمی کرد چه می شد؟اگر امپراطور روم، مسیحی نمی شد و مسیحیت بدون شمشیر چه می شد؟جدال ما همچنان نابرابر باقی می ماند چون هنر پرنسیب های خود را دارد و نمی تواند دست به شمشیر ببرد.هنر راهش از همین جا با زیباترین ایده های سیاسی جدا می شود:تو می توانی برای هنر بمیری، ولی نمی توانی برای هنر کسی را بکشی.تفاوت ما در این است.




خشم انتقادی شما از عرصه سیاسی و اجتماعی ایران فراتر میرود و سزاوار آن است که شنونده جهانی‌ پیدا کند. بسیاری تقاضای زیر نویس از ویدیو‌های شما میکنند. فکر می‌کنید زیر نویس کافیست؟ اعتماد به نفس شما در مورد شروع کار به زبان انگلیسی یا آلمانی تا چه حد است؟


اعتماد به نفس رو به افزایش.حالا در حال خواندن دوباره انگلیسی هستم و آلمانی هم که خوب زبان دوم من است .ولی بیشتر در پی زبان انگلیسی هستم. ولی باید مطمئن باشم که جواب می دهد.

No comments:

Post a Comment