Sunday 10 November 2013

این روزها اگر سری به صفحه های فیس بوک و فضاهایی مثل آن بزنید خیلی راحت متوجه می شوید که شاهین نجفی یک کاری کرده که اولین آئین های به اصطلاح از خدای نا موجود آمده هم نتوانسته این کار را بکند .
نکاتی در مورد این موضوع وجود دارد:

اول:

از بین آن هایی که در جامعه هستند و با جوانان سر و کار دارند کمتر کسی پیدا می شود که شاهین نجفی را نشناسد و یا اینکه حداقل اسم او را نشنیده باشد. شاهین نجفی خواننده موسیقی های اعتراضی که بیشتر با مسائل اجتماعی و خاستگاه های جنسی آن سر و کله می زند.

درباره ی مضامین آهنگ هایش نباید از این غافل شد که صرف نظر از محتوای شعرهایش در چیدن الفاظ کنار هم و استفاده از تعابیر تاثیرگذار استاد است و از این حیث یک هنرمند قابل تحسین و یک هنرمند واقعی و یس قید و شرط است.

وقتی آدم مشتاق تر می شود موسیقی هایش را گوش کند که بداند او در نوجوانی قاری قرآن بوده است در حالی که خانواده اش آنچنان هم مذهبی نبوده اند. جالب تر آنکه بدانی در کنگره های شعر شهرشان برای امام خمینی شعر می سروده و می خوانده و علاقه ای قابل تامل به ایشان داشته است.
جالب تر آنکه بدانی او خودش و شخصیتش را حاصل پارادوکس های اجتماعی و تضادهای اندیشه و عمل می داند.
من تک تک آهنگ هایش را با دید تحلیل گوش کرده ام.

دوم: 

شاهین و شاهین ها فرآورده فرآیند عزلت گزینی حوزه ها و علما و طلاب از جامعه و در گوشه خزیدن و در قیل و قال های ابن هشام و ابن مالک غلطیدن است. تاوانش را باید کسانی بدهند که مانع پیشرفت حوزه و ورود آنها برای فعالیت های فرهنگی می شوند. برای همین هم که نیرو برای توجیه و دمسازی با مردم نداریم دم دستی ترین سلاحمان تیغ ارتداد است. زودتر از همه چیز جواب می دهد. اما این مال وقتی است که طرف حساب تو یک نفر باشد. حالا ما یک قشر هستیم. من این را در مدارسی که سر کلاس هایشان حاضر شده ام دیده ام. من با کشتن و صدور حکم ارتداد مخالفم چرا که کشتن و صدور حکم قتل نشانگر ناتوانی سیاسیون مذهبی و مذهب سیاسیون در تعامل با مردم است.

سوم:

حرف های شاهین در مصاحبه هایش، یک دنیا حرف است. پیام دارد برای ما. او می گوید تا پانزده شانزده سالگی قاری قرآن بوده است و بعد چنین و چنان شده تا به این حالت درآمده. این نشان می دهد که دولت ما برای جوانانمان برای نوجوانانمان برای آنهایی که حتی در این سنین تمایلات مذهبی دارند برنامه ریزی نداریم. به امان خدا گذاشته ایم شان. نتوانسته ایم درست و حسابی جذبشان کنیم. این حرف دارد. از مسئولین نباید خواست که فعالیت های فرهنگی را سامان دهند، از بزرگان و مشایخ نباید خواست به فکر جوانان و جامعه باشند؛ آن ها کارهای مهمی دارند و برای دنیای دیگرشان در حال ذخیره سازی اند. سرشان شلوغ است. وقت ندارند. خودمان باید دست به کار شویم. از نزدیک ترین جا! 

چهارم:

یک چیزی برای دنیای مسیحیت همین دو سه سده پیش اتفاق افتاد که خیلی دردناک بود. دوران رنسانس که شد صنعت تا توانست پیشرفت کرد، پایش را گذاشت روی شانه دین بالا رفت، بعد تک تک استخوان های دین را شکست چرا که دین نتوانست خود را با او بالا بکشد، او رفت و از آن بالا هر بلایی دلش خواست بر سر دین آورد. هنوز هم گه گاه صدای قرچ قرچ استخوان های کلیسا می آید. این مسیحیت بی جنب و جوش و بی اثر و قلابی در دنیای امروز حاصل همان جهش صنعتی و ایستایی دینی است. امروز جای جهش های صنعتی در دنیای مسیحیت، جهش های فرهنگی و هنری به سراغ اسلام آمده است.

پنجم:

و آخر این که خدای را میبریم از یاد و دین را نمیگذاریم دست پای خواسته های ما را ببندد و این یک حرف نیست یک عمل میشود و  آن موقع میفهمیم که زندگی در اصل چه چیزی بوده است .

No comments:

Post a Comment